ریحانه و دختر عمه
من نمیدونم اینترنته من اینجوریه یا واسه همه کم سرعت شده الان یه چند روزه که تا مطلبمو مینویسم میخوام ارسال کنم ارسال نمیشه و خیلی طول میکشه منم دیگه حوصلم نمیشد و بیخیال میشدم این مطلب برمیگرده به روز 5شنبه روزی که عمه و عموی ریحان از تهران اومدن طبق قرار که مادر جون همه رو واسه افطاری دعوت کرده بود قرار بود جمعه همه همدیگرو ببینیم که ساعت 6 بود که زهرا دختر عمه ی ریحان زنگ زد پس کی میاید منم گفتم آخه قراره فردا بیاییم دیگه گفتن نه ما میخوایییم ریحانو زودتر ببینیم دیگه به قول بابایی که میگفت بهشون بگو ما میخواستیم فردا بیایم حالا که شما اصرار کردید امروزم میایم منم زودی ریحانو آماده کردمو رفتیم ریحان...